خدایا . . .!
من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم همانی که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند و چشمهایش را می بندد و می گوید:
(( من این حرفها سرم نمی شود باید دعایم را مستجاب کنی)).
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد
گاهی گمان نمی کنی ، ولی می شود
گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود...
دکتر علی شریعتی
اول به اونایی که مادرشون رو از دست دادن که یادی ازش شده باشه.
دوم به اونائی که مادر دارن که قدر مادرشونو بدونن.
بنفش رنگ پریده بود رنگ زندگی ام از عشق بسیار
و من چونان پرنده ای نابینا
در گنگی و دست پاچگی
این سوی و آن سوی پر می کشیدم
تا وقتی به پنجره تو رسیدم ای مهربان
و تو صدای قلبی شکسته را شنیدی
از میان ظلمات به سوی سینه تو برخاستم
و به شوق تو از دریا نشات گرفتم
که می تواند بگوید که تا چه پایه به تو مدیونم؟
دین من به تو آشکار است:
عشق
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.
آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .